عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

پارک ارم و قلعه سحر آمیز

سلام ماه من روز یکشنبه با خاله فاطی رفتیم یه مغازه عطر فروشی تا خاله یه عطر یا ادکلن بخره .اونجا اونقدر ادکلن های مختلفو تست کردیم تا دوتاشونو خریدیم .نزدیکهای ظهر هم بود که با رئیسم دعوام شد و حسابی بهم ریختم .بعد از بود که مامان جون زنگ زد و گفت بیاین بریم پارک ارم گفتم بهش خبر میدم همون موقع بود که احساس کردم سردرد لعنتیم داره شروع میشه .بعد زنگ زدم به مامان و گفتم نه نمیاییم سرم خیلی درد میکنه ولی مامان جون اصرار کرد و گفت بیا بریم حتما بهتر میشی من هم قبول کردم .بعد از ظهر مامان جون و باباجون و ماهان اومدن دنبالمون و رفتیم پارک .تا ساعت 11 شب بازی کردی ولی باز هم موقع برگشتن گریه میکردی که زوده نریم ولی واقعا دیگه دیر شده ...
21 مرداد 1393

تولد بابایی

سلام ماه من    امروز تولد باباییه . صبح توی ماشین آروم توی گوشت گفتم امروز تولد باباییه بهش تبریک بگو .خوشحال شدی و خواب از سرت پرید و به بابایی گفتی تولدت مبارک باباییه خوبم و رو کردی به من و گفتی :به نظرم همون حبابی بخریم خوبه و لو دادی که ما میخواییم براش گوشی هواوی بخریم .بعدش گفتی حالا دوست داری کیکت لاکپشتهای اینجا باشه یا چیز دیگه ؟بابایی که دیگه دلش برات ضعف رفته بود گفت هر چی شما بگی بابایی . همسر نازنینم .پشت و پناهم .عشقم عمرم . تولدت مبارک ...
5 مرداد 1393

تولد دختر خاله

سلام ماه من    امروز تولد الینای عزیز دختر خاله محبوبه دوست و خواهر مهربون مامانیه .براش آرزوی یک دنیا شادی و سلامتی دارم الینای عزیزم تولدت مبارک ...
4 مرداد 1393
1